سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات تلخ و شیرین باران
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
 RSS 
اوقات شرعی
چهارشنبه 87 آذر 27 ساعت 12:41 عصرچرا

من چشمام رو میبندم و به یاد میارم تورا به یاد میارم اون نجابت رو زندگی گذشتنی است چون ثانیه های که در دستم بودند همه گریختند تا ثابت بشه هیچکدام برات نمیمانند اگر میتوانستم حتما زمان را نگه میداشتم اگر میتوانستم و دستم به چرخ فلک میرسید او را از بالا به پایین میکشدم و در گوشش فریاد میزدم مدتی است که کر شده ای مدتی است که دگر حرفها و ناله های مرا درنمیابی مدتی است که مرا نمیبینی انقدر فریاد میزدم که واقعا دگر صدای هیچ کس را نشنود حتی تو را دست به دامنش شده ای که دگر مرا سر راهت قرار ندهد هر چند دگر فرصت دفاع از خود را ندارم اما بذار سکوتم معنا دار باشد بگذار حداقل دگران شک نکنند مثل تو راستی چرا ما میخندیم چرا اشک میریزیم چرا سکوت میکنیم چرا گاهی حرفی درون گلویمان است ان را فریاد نمیزنیم چرا گاهی دوست داریم دگران از نگاههمان حرف دلمان را بخوانند چرا دگران این سواد را ندارند چرا گاهی نگاهمان برای کسی بی معنی میشود چرا هیچگاه نمیتوانیم ثابت کنیم کی هستیم چرا زمان این همه تند میرود چرا افسار گریخته عمل میکند چرا زندگی به عقب بر نمیگردد چراچراو هزاران چرای دیگر چرا تو حق داری مرا هر طور که خواهی محکوم کنی و دگران برایت به علامت درست سر تکان دهند اما وقتی نوبت من شود هنوز حرف نزده دهانم را بگیرند چقدر فرق میبنی بین منو تو چه اندازه فرق هست چرا همه دلشان برای تو سوخت اما هیچ کس نگفت بیچاره اون چرا همه مرا مقصر میدانند چرا این گونه نگاهم میکنند چرا مرابه باد شماتت میگیرند نه انصاف این نیست نه زندگی نیز این نیست اما گاهی برای یک نفر همیشه زندگی سرازیری است و بیچاره دل او .....


متن فوق توسط: باران نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

درباره خودم
خاطرات تلخ و شیرین باران
باران
دختری از دیاری غریب یکی مثل خودت و شایدم یکی مثل...
لوگوی من
خاطرات تلخ و شیرین باران
لوگوی دوستان من








اشتراک در خبرنامه