سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات تلخ و شیرین باران
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
 RSS 
اوقات شرعی
یکشنبه 86 اسفند 26 ساعت 8:46 عصرنامه ای از خدا
نازنینم عزیزم مهربانم من تو را از خود میرانم اما نه به آن معنا که برای همیشه ترکت کردم تو را به سوی جایی میفرستم که میدانم تمامی بدیهایش را با چشم خواهی دید اما نمیتوانی باور کنی که این همه بدی در جهانی هست که من آفریدم زخمهای نامردمان تو را از پا در خواهد آورد تو دیگر به خود هم نمیتوانی اطمینان کنی دلت پر از زخمهاییست که به ناروا بر جانت روا داشتند همهیشه چشمانت گریان است لبانت پر از افسوس آه حسرت بار دلت تنگ است گلویت پر از بغض زبانت بسته پر از حرفهای ناگفتنی میدانم کینه ای تو را فرا میگیرد که با پاکترین آب دریاها شسته نخواهد شد اما بیمناک نباش همه اینها میدانم که شاید هم از من خسته شوی مرا به دست فراموشی سپاری اما بدان من همیشه در کنارت هستم فقط کافیست چشمانت راببیندی دستانت را بر روی قلبت بگذاری از ته دل مرا نامم را بر زبان آوری آنوقت خواهی دید که تمامی این رنجها برایت چون عسل شیرین میشود تو مرا بخوان تو مرا صدا بزن تو مرا حس کن چون من همیشه با توام تا ابد بدان که من با تمام وجودم دوستت دارم چون تو از منی من نمیخواهم دوست ندارم من آزار بیند خاری بر در پایش رود تو عزیز منی من تو را به مانند دیگر عزیزانم دوست میدارم مرا صدا کن هر نفس که میکشی من بیشتر به تو نزدیک میشوم پس نفسهایت را عمیقتر بکش چون مرا خواهی دید من همین جا هستم فقط کافیست که مرا بخوانی
متن فوق توسط: باران نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

درباره خودم
خاطرات تلخ و شیرین باران
باران
دختری از دیاری غریب یکی مثل خودت و شایدم یکی مثل...
لوگوی من
خاطرات تلخ و شیرین باران
لوگوی دوستان من








اشتراک در خبرنامه